منم محکوم ِ عشقِ بی سرانجام
ولی در عاشقی ، ناپخته و خام
نبردم لذتی از بودن خویش
به هرکس دل سپردم ،"زد مرا نیش"
"شبی از خواجه من فالی گرفتم:
بخواندم فال و زود از حال رفتم!"
دمی غافل شدم، دل از کفم رفت
نگاهش بود همچون آهنی تفت
منِ بیچاره ی درمانده در بند
کجا می گیرد از عاشق کشی پند؟
خوشا آنان که مخمورندو ،مست اند
بجای دل خم می .می پرستند
مرا دل کرده محکومم به بودن
شب و روزم شده از غم سرودن
شدم دربند و ، زان پس رفتم از یاد
شدم محکوم عشق و ، گشتم آباد
نباشد خوش"رسا" در زندگانی
نباشی گر چو من ، هرگز ندانی
#گیتی_رسائی (با اندکی دخل و تصرف)
کوچه اقاقیا...
برچسب : نویسنده : 1aghaghia-st0 بازدید : 10