عزیمت!

ساخت وبلاگ

از روزی  که حاکم استرآباد چشمش به قامت زیبا و چشمان شهلای جیران افتاد یک دل نه صددل عاشق و شیفته او شدو  دیگرروز و شب نداشت و فکرش مدام  در تکاپوی تمتع جستن از او بود.

 او به خوبی  می دانست که اگر شوهر  شوهر جیران پایش به استر آباد برسد دست او از جیران کوتاه خواهد شد. لذا درصدد بود کاری کند تا زمانی که از جیران تمتع نبرده  ،محمدحسن خان  پایش به استر آباد نرسد.از طرف دیگر طی صحبت هایی که جیران با زن های استر آبادی کرده بود معلوم شد که محمد حسن خان دچار مشکل شده و ممکن است به دیدار نادرشاه برود. لذا سبزعلی بیک پیشاپیش نامه ای به دوست خود میرزا مهدی استر آبادی  که در دستگاه نادر شاه مقامی شامخ داشت و منشی مخصوص او  بود نوشت و از او خواست اگر چنانچه محمد حسن خان وارد مشهد شد به هر بهانه ای که شده محمد حسن خان را نگهدارد و به این زودی ها اجازه بازگشت به او  ندهد.(مشهد در آن زمان پایتخت ایران بود)

سبزعلی بیگ  مرد زرنگی بود و می دانست که ممکن است محمد حسن خان به جای رفتن به مشهد یکسر به استر آباد بیاید.لذاماموری را به صحرا گسیل کرد تا برای مدتی  سر اورا  به دریافت و پرداخت خراج سالانه گرم کند.

همه  می دانستند که مامور وصول مکلف است  یا   از مودی مالیات  بگیرد و یا سرش را برای نادرشاه بفرستد.زیرا در غیر این صورت سر خودش بر باد می رفت.تنها در یک وموقع امکان داشت  که ماموردست از سر مودی بردارد و آن زمانی بود  که شاه  دریافت خراج یا مالیات را برای مدتی به تعویق بیندازد یا ببخشد.

در حالی که حاکم استر آباد برای دور کردن محمد حسن خان از آمدن به استر آباد طرح ریزی می کرد، زنی  سالخورده   از محارم خود به نام زبیده را بعد از دادن تعلیم به خانه سید مفید فرستاد.زبیده زنی بود عامی و بی اطلاع و بشدت خرافی .مدتی راجع به کلیات با جیران صحبت کرد ولی بعد به عنوان دلسوزی وضع زندگی جیران را بسیار نامناسب دانست و گفت : "حیف است که یک زن جوان و زیبا چون تو  به تنهایی زندگی کند واگر شوهرت به تو علاقه داشت تورا در این شهر غریب تنها  رها نمی کرد!"

جیران گفت:" شوهر من نهایت  علاقه را نسبت به من دارد ولی از آنجا رییس یک طایفه بزرگ است مجبور می شود گاهی به سفر برود و به تازگی نیز سیلی ناگهانی سبب شد که او مرا به استر آباد بفرستد.

عجوزه که دید بااین حرف ها نمی تواند آن زن را بفریبد ،برآن شد که خواسته سبزعلی را بی پرده عنوان نماید. در همین حین جیران بشدت برآشفته شد و دستور داد خدمه اورا به بد ترین وجهی از خان بیرون بیندازند. سید مفید که متوجه شلوغی خانه شده بود ،ماجرا را جویا و متوجه قضیه شد.

او به جیران گفت تو کار خوبی کردی ولی بدان که کار ما نیز زار شد. تو بدان که سبزعلی را نادر به کار گمارده و از طرفی هم از  شوهر تو  دل خوشی ندارد.جیران از سید مفید  راه چاره  خواست.

سید گفت: به نظر من شما فورا و بدون فوت وقت به قبیله و نزد شوهرت بر گرد.

جیران پرسید آیا  رفتن من برای تو بد نمی شود؟  تو گرفتار نمی شوی؟ 

سید گفت : نه اصلا به فکر من نباش. چون سبزعلی  الان به خوبی فهمیده که  تو چه اقتداری داری. من نیز به او خواهم گفت که با خشم از منزل من رفته ای.سپس جیران از سید خواست تا چارپاداری را برای بستن بارهایش به خانه بیاورد. و گفتیم که چارپادار وقتی به خانه کسی می رفت ، همه می فهمیدند که کسی قصد سفر دارد.

چارپادار و شاگرادانش همین که باری را دست می زدند وزن آن را متوجه شده  و دو لنگه را هموزن می بستند.

همانطور که قبلا گفته شدجیران با تخت روان به منزل سید مفید واردشد ولی بعد از مدتی همه را به صحرا برگرداند.لذا برای بازگشت مجبور به کرایه اسب و قاطر شد.

دکاندارها یی که جنب خانه سید مفید دکان داشتند وقتی دیدند که چارپادار و شاگردانش با بسته های طناب وارد منزل سید شدند، فهمیدند که جیران قصد عزیمت دارد.

چیزی نگذشت که سبزعلی  که گفتیم آدم زرنگ و حواس جمعی بود خبردارشد که جیران قصد عزیمت دارد.پس فکری به خاطرش خطور کرد.در آن زمان بزرگان به شهری که وارد می شدند معمولا در طول اقامت به بقال و چقال بدهکار می شدند و هنگام عزیمت  بدهی خودرا تسویه می کردند.و یکی از راههای  پرداخت بدهی، جلوگیری از عزیمت آنها بود.اما جیران کسی نبود که مایحتاج خودرا نسیه ببرد. لذا تیر سبزعلی در اینجا نیز به سنگ خورد.

این شد که تصمیم گرفت جیران را در طول راه برباید.....


نتیجه تصویری برای عکس قاطر وبارنتیجه تصویری برای عکس قاطر وبارنتیجه تصویری

کوچه اقاقیا...
ما را در سایت کوچه اقاقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1aghaghia-st0 بازدید : 54 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 17:26