1-
سلامی چو بوی خوش آشنایی/ بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان/بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمیبینم از همدمان هیچ بر جای/دلم خون شد از غصه ساقی کجایی؟!
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا/فروشند مفتاح مشکل گشایی!
عروس جهان گر چه در حد حسن است/ز حد میبرد شیوه بیوفایی!
دل خسته من گرش همتی هست/نخواهد ز سنگین دلان، مومیایی
می صوفی افکن کجا میفروشند؟که در تابم، از دست زهد ریایی!!
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند/که گویی نبودهست هیچ خود آشنایی!
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع/بسی پادشایی کنم در گدایی!
بیاموزمت کیمیای سعادت؟ز همصحبت بد جدایی، جدایی!
مکن حافظ از جور دوران شکایت/چه دانی تو ای بنده، کار خدایی؟!
-دوست جدید و عزیزی که با پیامهای خود نگرانم کردید؟ کارتون اصلا درست نبود. کاش لااقل جوابی می دادید.
-سرکار خانم گیتی پارسا
از حضور سبز و نظراتتون بسیار ممنونم. از این که بافنده قالی ابریشم بوده اید خیلی خوشحال شدم اما بعدش به دلیل رها کردن و انتخاب کامپیوتر ناراحت شدم. ضمنا کاش در خصوص شعر زیباتون که در پست قبل کار شده بود نیز نظر خود را می گفتید. دیگر این که برای خواندن داستانها حتما خدمت خواهم رسید. سپاس مجدد.
-آقای خاص عزیز ؟ خیلی از نظرتون خوشم اومد عالی بود ممنون:عشق مثل سیگار می مونه...اگه خاموش بشه می تونی دوباره روشنش کنی...اما هیچ وقت دیگه اون مزه اول رو نمیده...!
از نظرات سعید و ستاره و سمیه و من لی لی عزیز هم ممنونم.ضمنا معلوم شدسمیه عزیز هم از کار قالی سررشته داشته اند و ما نمی دانستیم. ولی ای کاش ادامه داده بودیم!
2- مخاطب خاص :
چه متبرک اند انسانهای کیمیایی که همواره درروح دیگران جاری و لبریز از عشق و محبت اند و چه دلنشین است همنشینی با چنین کسانی که آدمی را از روز مرگی به روز سبزی سوق می دهند و اورا بر بالهای شپید فرشته تنهایی و عشق و عرفان نشانده و بر چکادفرزانگی عطر آلود و سبز خویش مهمان می کنند و جام وجود آدمی سرشار از دلمشغولی شعق انگیز و دلشوره شوقناک حضور سبزشان می گردد
3- در بحث قبل گفتیم که سیز علی از آن پاچه خار و یا پاچه مال های خاص بود و هروقت نادر را می دید بر پاچه خاری و مالی خود می افزود گویا می دانست که چه آینده روشنی در انتظار نادر بود!و به قول ژان گور مشام قوی او بوی کباب را از سالهای آینده هم حس می کرد .
اما حال بشنوید از نادر
نادر در منطقه هزار جریب، شاه طهماسب دوم را خلع و سپس پسر 14 ماهه او شاه عباس ثالث را پادشاه ایران خواند و خود نیز نایب السلطنه او شد و تاج شاهی را خود بر سر نهاد!
اینجا بود که سبز علی از خوش خدمتی های خود جواب خوبی گرفت!! و در بارگاه نادر صاحب مقام و منصب و به رییس آبدار خانه (آبدارچی باشی ) منصوب شد. ولی از آنجا که هیچ کاری بی دلیل نیست، بیچاره سبز علی غافل از این امر بود که این منصب برایش هزینه هنگفتی در بر خواهد داشت( بیچاره از هول حلیم با سرررفته بود توی دیگ به آن بزرگی!!! حتما علاقمند شدید ادامه داستان را بدانید؟
بعله در سال 1149 ه.ق. نادر تصمیم به قتل شاه طهماسب ثانی گرفت و برای کشتن او هم چه کسی بهتر از سبزعلی ننه مرده؟! گرچه آن ذات پلید هم رفت و کاررا یکسره کرد و سپس حکومت استر آباد و ترکمن صحرا را هم به عنوان مشتلق از نادر گرفت!!
ادامه دارد....
برچسب : نویسنده : 1aghaghia-st0 بازدید : 8